علت قیام امام حسین(ع)
علت قیام امام حسین(ع)

به نام نامی یگانه معبود عشق
 
 
  صفحه نخست پست الکترونيک آرشيو وبلاگ طراح قالب  
علت قیام امام حسین(ع)

باری، کار مسلمانان به آنجا رسیده بود و عقیده شان این شده بود که دین همان است که خلیفه می گوید. حال با چنین وضعی کدام اسلام باقی می ماند ؟! وصف این وضع، از بیانات حضرت سید الشهداء علیه السلام در چند جا ظاهر است :

1ـ در آغاز وصّیت نامه ای که در مدینه نوشت و به برادرش محمدبن حنفیّه داد چنین می گوید : «اِنَّ الحُسَینَ یَشهَدُ أن لا اله اَلَّا اللهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُه» در اول وصیت نامه اش این را می گوید تا بعد از وفاتش نگویند حسین بن علی یک خارجی بود و بر امیرالمؤمنین خروج کرد و از دین خارج شده بود. سپس چنین ادامه می دهد : «وَ اِنّی لَم أخرُج أشَرَاً و لا بَطَراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً وَ انَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فی أُمَّه جَدّی» یعنی : «من از راه سرکشی و سرمستی خروج نکردم. من خروج کردم تا در امّت جدم اصلاح کنم.» «أُریدُ أن أسیرَ بِسیرَه جَدّی و أبیعَلی بنِ أبی طالِبٍ» یعنی : من می خواهم به سیره ی جدم صلی الله علیه وآله و پدرم علی علیه السلام عمل کنم .» و نام آن خلفای دیگر را نیاورد. «اُریدُ أن اَمُرَ بِالمَعرُوفِ وَ أنهی عَنِ المُنکَرِ ... فَمَن قَبِلَنی بِقَبُولِ الحَقَّ فَاللهُ اَولی بِالحَقّ وَ مَن رَدَّ عَلَیَّ هذا اَصبِرُ حَتَی یِقضِیَ اللهُ بَینی وَ بَینَ القَومِ وَ هُوَ خَیر الحاکِمینَ» یعنی: «من می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. پس اگر از من قبول کردند که کردند و اگر نپذیرفتند آنان را به خدا واگذار می کنم که بهترین داوران است.» [56]
پس سبب نهضت حضرت سیدالشهداء علیه السلام در این وصیت نامه بیان شده است.

2ـ روز بعد از آن شبی که می خواستند از آن حضرت بیعت بگیرند و بیعت نکرد، مروان آن حضرت را دید و به ایشان عرض کرد : «از من نصیحتی بشنو» آن حضرت فرمود: «بگو». گفت : «بیا با یزید بیعت کن که برای دین و دنیایت بهتر است.» حضرت فرمود : «وَ عَلَی الاِسلامِ السَّلامُ اِذا بُلِیَتِ الاُمَّه بِراعٍ مِثلِ یَزیدَ» یعنی : «اگر امّت مسلمانان به یک والی و امیری مثال یزید مبتلا شود، باید با اسلام خداحافظی کرد و فاتحه آن را خواند.» [57]

3ـ در جائی دیگر فرمود : «انَّ یَزیدَ رَجُلٌ شارِبٌ الخَمرِ قاتِلُ النَّفسِ الُمحَرَّمَه وَ لا یُبایعُ مِثلَهُ» یعنی : «یزید مردی شراب خوار است و قاتل نفس محترمه است ؛ همانند من هرگز با او بیعت نمی کند.» [58]

پیش گویی شهادت امام حسین (ع)

با توجه به روایاتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله [59] و از حضرت علی علیه السلام [60] در پیشگویی از شهادت حضرت سید الشهداء علیه السلام نقل شده بود، همه ی مسلمانان برای آن قیام آمادگی ذهنی داشتند و چون می دانستند و از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بودند که حضرت سید الشهداء علیه السلام در عراق شهید می شود، ابن عباس و دیگران به آن حضرت می گفتند که به عراق نرود. [61]
پیامبر صلی الله علیه وآله مقداری از خاک کربلا به اُمّ سلمه داده بود، تا آن را در شیشه ای نگه دارد و به وی فرموده بود : [62] «هر وقت آن خاک به خون تبدیل شد، بدان که فرزندم حسین علیه السلام شهید شده است.»

بنابراین، خبر شهادت حضرت سید الشهداء علیه السلام از پیشگویی هایی بود که پیامبر صلی الله علیه وآله چندین بار به صحابه فرموده بود. اولین بار در روز ولادت حضرت امام حسین علیه السلام، جبریل نازل شد و پیامبر صلی الله علیه وآله را به شهادت حسین علیه السلام خبر داد و پیامبر صلی الله علیه وآله گریست و خبر را بازگو کرد. باز دو سال بعد از ولادتش بود که مَلَک دیگری آمد و به پیامبر صلی الله علیه وآله خبر داد. پیامبر صلی الله علیه وآله دوباره گریست و به حاضران خبر داد ؛ تا آنجا که بسیاری از صحابه این خبر را شنیده بودند. [63] در زمان حرکت حضرت سید الشهداء علیه السلام از مکّه، «عبدالله بن عمر» به خدمت آن حضرت آمد و به ایشان التماس کرد که به عراق نرود که در این راه کشته می شود. حضرت به او نفرمود که من کشته نمی شوم بلکه فرمود :
«مِن هَوانِ الدُّنیا أن یُحمَلََ رأس یَحیَی بنِ زکَرِیّا الی بَغیَّ مَن بَغایا بَنی اسرائیلَ» یعنی: « از پستی دنیا همین بس که سر یحیی بن زکریا به بدکاره ای از بدکاران بنی اسرائیل هدیه می شود.» عرض کرد : «حالا که می روید ، از بدن خود ، آنجایی را که پیامبر صلی الله علیه وآله می بوسید، بیرون آورید تا من ببوسم». حضرت پیراهن خود را بالا زد و ابن عُمر بر قلب آن حضرت (و بر جای تیر، که دیده بود حضرت رسول صلی الله علیه وآله آنجا را می بوسید) بوسه زد. [64]

از دیگر اخباری که در این باره آمده آن است که یک نفر از بازماندگان اولاد حضرت داوود و از علمای یهود ، هنگامی که به کربلا می رسید با سرعت از آنجامی گذشت و می گفت : من خوانده ام که در این سرزمین، یک پسر پیامبر کشته می شود. و می ترسید که آن پسر پیامبر ، خود او باشد. بعد از اینکه حضرت سید الشهداء علیه السلام شهید شد فهمید که او نبوده است ودیگر از آنجا به سرعت نمی گذشت. [65]
دیگر آن که ، یکی از صحابه ی پیامبر از آن حضرت شنیده بود که در کربلا یکی از ذُریّه ی ایشان می شود. مدت ها به امید آنکه با ذریّه ی پیامبر صلی الله علیه و آله شهید شود در کربلا اقامت داشت. قبیله ی بنی اسد که برای گردش به سرزمین کربلا می آمدند آن صحابی را دیدند که در آنجا زندگی می کند. از وی علت را پرسیدند. گفت : «من از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده ام که یکی از اولاد آن حضرت در اینجا شهید می شود، می خواهم با او باشم.» بعد از شهادت حضرت سید الشهداء بنی اسد با یکدیگر گفتند : برویم ببینیم آن مرد جزو شهدا هست یا نه. آمدند دیدند جنازه ی او در میان جنازه های سایر شهدا در آن صحراست. [66]

خروج امام حسین (ع) از مدینه

آن حضرت زمانی از مدینه بیرون آمد و به مکّه رسید که مردم جزیره العرب برای انجام عمره ی مفرده به مکّه آمده بودند. بدین سبب خبر بیعت نکردن آن حضرت در جزیره العرب ، از حجاز تا عراق و شام و یمن ، پخش شد و آنها که برای عمره آمده بودند بازگشتند و مردم را خبر دادند که پسرِ دختر پیامبر صلی الله علیه و آله با یزید بیعت نکرده ، به مکه رفته و در مکه بَست نشسته است و می گوید : «یَزیدُ رَجُلٌ شارِبُ الخَمرِ وَ قاتِلُ النَّفسِ لُمحرَّمَه وَ مِثلی لا یُبایعُ مِثلَه» [67] این خبر در همه ی آن منطقه ی آن منطقه پخش شد. بعد از آن در مَوسم حج نیز مردمی که به حج آمده بودند دوباره آن سخنان را از آن حضرت شنیدند. پیش از آن هم مردم کوفه ، بعد از شهادت امام حسن علیه السلام، به حضرت سید الشهداء نامه نوشته بودند که ما آماده ایم با شما بیعت نمائیم تا بر ضد معاویه قیام کنیم. حضرت در پاسخ نوشت که تا معاویه زنده است «کُونُوا حِلساً مِن اَحلاسِ بُیُوتِکُم» یعنی : «تا معاویه زنده است مانند گلیم پاره ای از پلاس خانه تان باشید.» [68]
آنان بعد از مرگ معاویه نیز دوباره به آن حضرت نامه نوشتند و آن قدر نامه پشت نامه به آن حضرت رسید که دو خورجین نامه شد [69] با این مضمون که : «أَقدِم عَلی جُندٍ لَکَ مُجَنَّدٌ» یعنی : «به کوفه بیا که لشکر شما آماده است.» [70]
حضرت، در آن هنگام، «مُسلم بن عقیل» را به کوفه فرستاد تا بیعت بگیرد. مسلم هم از هزارها مرد جنگی بیعت گرفت ، تا آنجا که بیست و چند هزار نفر با او بیعت کردند. [71] سپس شرح واقعه را در نامه ای به حضرت سید الشهداء علیه السلام نوشت. [72] از طرف دیگر، یزید، جماعتی از بنی امیّه را فرستاد تا حضرت سید الشهداء علیه السلام را در مکّه به قتل برسانند و این خبر به آن حضرت رسید. [73]

از جمله کسانی که حضرت سید الشهداء علیه السلام را از رفتن به عراق منع می کرد «عبدالله بن زبیر» بود که حضرت سید الشهداء علیه السلام نیز ، به هر کسی جواب مناسب او را می داد. آن گاه که ابن زبیر به ایشان عرض کرد : «اینجا بمانید و ما هم در خدمت شما هستیم» ، فرمود : «از پیامبر صلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود : «یُقتَلُ فی البَیتِ کَبشٌ مِن قُرَیشٍ تُهتَکُ بِهِ حُرمُتُهُ. فَما اُحِبُّ اَن اَکُونَ ذلِکَ الکَبشَ» یعنی : «در خانه ی خدا بزرگی از قریش کشته می شود که با کشتن او احترام خانه ی خدا از بین می رود. من نمی خواهم آن کس باشم.» [74] آن کس ، خود عبدالله بن زبیر بود که بر علیه یزید و بنی امّیه قیام کرد و بدین سبب خانه ی خدا را به منجنیق بستند و حرمت آن هتک شد.

دیگران «ابن عباس» بود که عرض کرد : «یَابنَ رَسُولِ الله، در مکه بمانید، یا اینکه به یمن بروید ، آنجا شیعیان شما هستند.» حضرت فرمود : «بنی امیّه از من دست نمی کشند ؛ یا باید بیعت کنم یا کشته شوم.» [75] چون تا آن حضرت زنده بود و با یزید بیعت نمی کرد خلافت یزید سامان نمی گرفت. بنابراین، حضرت سید الشهداء علیه السلام یا می بایست با یزید بیعت کند و یا در جایی که صلاح می دانست ، کشته شود. غیر از این، راه دیگری نبود. از طرفی، اهل کوفه هزاران نامه نوشتند و هزارها مرد جنگی با او بیعت کردند. آیا اگر حضرت سید الشهداء علیه السلام به کوفه نمی رفت در تاریخ نوشته نمی شد که اهل کوفه بیعت کردند ولی حضرت به کوفه نرفت ؟ و آیا روز قیامت ، اهل کوفه حق نداشتند به خدا بگویند : «خداوندا، ما بیعت کردیم، نامه نوشتیم، ولی پسر پیامبرت دعوت ما را اجابت نفرمود ؟»

تغییر معنای جهاد در زمان خلفا

جنگ و جهاد زمان پیامبر صلی الله علیه و آله ، جنگ و جهاد در راه دین بود، ولی جنگ و جهاد در زمان خلفا برای آن بود که گنجینه های کسری و قیصر را به دست آورند. لذا دین و دنیا برایشان جمع شده بود. و بدین خاطر بود که هرگاه حضرت امیر علیه السلام می خواست لشکر کشی کند چون اجازه نمی داد اموال مسلمانی را که با آن حضرت جنگیده بودند بگیرند، در آخر خلافتش مردم آن حضرت را اجابت نمی کردند.
جهاد در زمان حضرت امیر علیه السلام ، مانند جهادِ زمان پیامبر صلی الله علیه و آله ، جهاد در راه دین بود و دنیا در آن نبود. ولی مردم زمان خلفا، جهاد در راه دین را فراموش کرده بودند و جهاد برای احیای دین بدون دنیا، دیگر برای آنان مفهومی نداشت.

جهاد در زمان حضرت سید الشهداء علیه السلام نیز به همین معنا شده بود، یعنی جنگ برای دنیا و به دست آوردن دنیا! و بدین سبب بود که همه به آن حضرت می گفتند : به «کوفه نرو!» ابن عباس، عبدالله بن عمر و صحابه ی دیگر و حتّی برادر آن حضرت ، «عمربن علی» که در مدینه خدمت حضرت سید الشهداء علیه السلام رسید ، به ایشان عرض کرد : «یا أخی سَمِعتُ أخی الحَسَنُ ...» و نتوانست شنیده ی خود را بازگو کند و گریه اش گرفت. حضرت سید الشهداء علیه السلام برادر خود را در آغوش گرفت و فرمود : «برادر تو خیال کردی برادرم حسن علیه السلام از پدرش چیزی شنیده که به شما گفته و به من نگفته است ؟ [76]» عمربن علی در جواب گفت : «برادر! بیا تأویل کن و نرو تا این کشتار نشود.» حضرت نمی توانست به او بفهماند که باید قیام کند و کشته شود و در قیام وی بهره ی دنیایی نباشد. نمی توانست به او بفرماید : «ما باید قیام کنیم و مانند زمان پیامبر صلی الله علیه و آله کشته شویم تا دین خدا احیا شود.»

در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله ، در غزوه ی بدر، یکی از اصحابه ی [77] پیامبر از انصار، در حالی که خرما می خورد ، به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد :
«یا رَسُولَ اللهِ ،ما لِمَن غَمَسَ یَدَهُ فیهِم وَ قاتَلَ حَتی قُتِلَ؟» یعنی : «پاداش آن کسی که با شمشیر دستش را به طرف اینها ببرد و جهاد کند تا کشته شود چیست ؟» فرمود : «الجَنَّه» آن صحابی گفت: «بَخٍّ بَخٍّ ، ما بَینی وَ بَینَ الجَنَّه اِلّا هذِهِ الَّتمراتُ ألُوکُها» یعنی: «به به، بین من و بهشت فاصله ای جز خوردن این خرماها نیست.» خرماها را از کف انداخت و جنگید و شهید شد.[78]

در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله جهاد چنین بود، ولی بعد از آن حضرت وضع دگرگون شده بود؛ تمام اسلام دگرگون شده بود؛ تمام اسلام دگرگون شده بود. این بیت شعر که از زبان حضرت سیّد الشهداء علیه السلام سروده شده بیانگر آن واقعیت است :
«إن کانَ دینُ مُحَمَّدٍ لَم یَستَقِم إلّا بِقَتلی یا سُیُوفُ خُذِینی»
«اگر دین محمّد صلی الله علیه وآله جز با قتل من به پا نمی شود، هان، ای شمشیرها! مرا دریابید.»[79]

در روز هشتم ذی الحجّه، آن گاه که آن حضرت می خواست از مکه به سوی عراق روانه شود، در خطبه ای خطاب به حاجیان چنین فرمود : «خُطَّ المَوتُ عَلی وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَه عَلی جِیدِ الفَتاه» یعنی : «مرگ برای بنی آدم، همانند گردن بند بر گردن دختران جوان زیبنده است.» تا آنجا که فرمود : «کَأنّی بِأوصالی تَتَقَطَّعُها عَسلانُ الفَلَواتِ بَینَ النَّواویسِ وَ کَربَلا» یعنی : «گویا می بینم اعضای بدنم را گرگان صحرا بین زمین نواویس و کربلا می درند.» و «لَن تَشُذَّ عَن رَسُولِ اللهِ لُحمَتُهُ بَل هِیَ مَجمُوعَه لَهُ فی حَظیرَه القُدسِ » یعنی : «گوشت و پوست رسول خدا صلی الله علیه و آله ـ که بدن ابا عبدالله علیه السلام باشد ـ از پیامبر صلی الله علیه وآله جدا نمی شود و در بهشت به آن حضرت ملحق خواهد شد.» [80]

همچنین آن گاه که می خواست از مکه خارج شود، در یک سطر نامه، برای بنی هاشم نوشت : «اِلَی المَلَأ مِن بَنی هاشِم. أمّا بَعدُ، مَن لَحِقَ بی مِنکُم اِستَشهَدَ وَ مَن تشخَلَّفَ عَنّی لَم یَبلُغِ الفَتحَ» یعنی « هرکه از شما به من ملحق شود به شهادت می رسد و هر کس که از همراهی با من خودداری ورزد به پیروزی نمی رسد.» [81] پس آن حضرت، پیروزی را در شهادت می دید. امام علیه السلام در راه عراق، به هر ایستگاهی که وارد می شد، می فرمود : «مِن هَو اِن الدُّنیا أن یُحمَلَ رأسُ یَحیَی بنِ زَکرِیّا إلی بَغیٍ مِن بَغایا بَنی إسرائیلَ.» [82] یعنی «از پستی دنیاست که سر یحیی بن زکریا به بدکاره ای از بدکاره های بنی اسرائیل هدیه می شود.»

بنابراین، معلوم می شود که آن حضرت می دانست که یا باید بیعت کند یا کشته شود ؛ چیزی جز این دو نبود. اگر بیعت نمی کرد، خلافت یزید متزلزل بود و او را رها نمی کردند تا کشته شود. پس کشته شدن آن حضرت، حتی اگر در زیر پیراهن کعبه بود و بیعت نمی کرد، حتمی بود. و چنانچه بیعت می کرد با توجّه به این اعتقاد مسلمانان که می گفتند : «خلیفه یزید هر چه بگوید دین است» دیگر اسلامی باقی نمی ماند. پس آن حضرت، نباید بیعت می کرد و اگر بیعت می کرد، مسلمانان حقّ داشتند بگویند پسر دختر پیامبر صلی الله علیه وآله با یزید بیعت کرد. و همه ی گناهان بر گردن آن حضرت بود. و این با پیشگویی های پیامبر صلی الله علیه و آله که مسلمانان را برای این قیام آماده کرده بود، نیز منافات داشت.
مردم این چنین در انتظار شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام بودند و آن حضرت که می دانست باید به کربلا برود مردم را برای درک علل آن قیام آماده می کرد. چنان که در روز هشتم ذی حجّه، آن گاه که حاجیان به سرزمین عَرفه می روند ، حاجیانی که بعضی از آنان از اقصی بلاد افریقا تا ایران، حدود یک سال راه می آمدند تا به مکه برسند ، پسر دختر پیامبر صلی الله علیه و آله را ملاقات کردند و دیدند و شنیدند که در روز هشتم به عرفات نرفت و حّج خود را از حّج مستحّبی به عمره ی مستحّبی تغییر داد[83] و گفت : «می خواهند مرا در اینجا بکشند؛ من بیعت نمی کنم». و با آن کارها، حجّت بر مسلمانان تمام شد.

ورود امام حسین (ع)به کرببلا

در آن عصر، با آن کارهایی که حضرت سید الشهداء علیه السلام می کرد، با این که در آن زمان وسایلی مانند رادیو و تلویزیون نبود، خبر قیام آن حضرت و این که به عراق روانه شده است به همه ی مسلمانان جهان رسیده بود.
هنوز آن حضرت به کربلا نرسیده و لشکر «حرّ ریاحی» با آن حضرت رو به رو نشده بود که دو نفر از اهل کوفه به خدمت آن حضرت رسیدند و از قتل «مسلم بن عقیل» و پیمان شکنی اهل کوفه خبر دادند. [84] آن حضرت نیز به همراهان خود آن خبر را اعلام کرد و فرمود : «اینها ـ اهل کوفه ـ ما را رها کردند و نصرت نکردند. هر کس می خواهد برود، برود.» در آن جا مردم از گرد آن حضرت متفرق شدند. [85] تا آنکه «ابن زیاد»، حّر را با لشکری متشکّل از هزار سوار فرستاد تا هر جا که حضرت سید الشهداء علیه السلام را ببینند همان جا نگاهش دارند و نگذارند به کوفه تشریف ببرد. آن حضرت در صبحگاهی ، قبل از اینکه لشکر حّر برسد. دستور داد هر چه ظرف آب دارند پر کنند. در همان روز، هنگامی که لشکر حّر رسید و خود و اسب هایشان از تشنگی ناراحت بودند، حضرت دستور داد آنها را آب دادند. پس از آن برای خطبه خواند و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر صلی الله علیه وآله و آل او فرمود : «أیُّهَا النّاس اِنَّ رَسُولَ اللهِ قالَ : «مَن رَأی سُلطاناً جائراً مُستَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ ناکِثاً لِعَهدِ اللهِ مُخالِفاً لِسُنَّه رَسُولِ اللهِ مُخالصاً لِسُنَّه رَسُولِ اللهِ یَعمَلُ فِی عِبادِ اللهِ بِالإثمِ وَ العُدوانِ فَلَم یُغَیَّر عَلَیهِ بِفِعلٍ وَ لا قَولٍ کانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أن یُدخِلَهُ مُدخَلَهُ ... »
ای مردم، پیامبر خدا فرمود : «هر کس سلطان سرکشی را ببیند که حرام های خدا را حلال می کند و عهد و پیمان خدا را می شکند و با سنّت رسول الله مخالفت می کند و در میان بندگان خدا با گناه و ستم حکومت می کند و هیچ مقابله ای با او نکند، نه با گفتار و نه با کردار، بر خداست که او را (در روز قیامت) با آن سطان ظالم در یک جا محشور کند.»

آگاه باشید که این ستمکاران شیطان را اطاعت کرده اند و اطاعت رحمان را ترک گفته اند. فساد را ظاهر و حدود شرعی را تعطیل کرده اند. (بر دزدها و شرابخوارها حدّ خدا را اجرا نمی کنند.) آنچه از اموال که برای مسلمانان می رسد و اموال حکومتی است و باید صرف مسلمان ها شود، برای خود برداشته اند. حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند. در این حال، من سزاوارترین کسی هستم که می باید قیام کند.»

یعنی دیگر کسی نمانده است، نه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، نه فاطمه ی زهرا علیه السلام، نه امام حسن علیه السلام . یگانه کسی که از اهل البیت علیهم السلام مانده حسین بن علی علیه السلام است که اگر قیام نکند همه ی کارهای دستگاه خلافت را امضا کرده است. از این رو، می فرماید: «من سزاوارترین کسی هستم که می باید قیام کند.» سپس فرمود :
«نامه های شما به من رسید. شما برای من کسانی را فرستادید که : «به سوی ما بیا. خبر از بیعتتان به من دادید و نوشتید که مرا کمک خواهید کرد» حال اگر بیعتتان را به اتمام می رسانید که به هدایت رسیده اید. من حسین فرزند علی و فاطمه دختر رسول الله هستم ... »

پس، آن حضرت عوت به قیام بر علیه سلطان جائز می فرماید و اینکه هر کس بر علیه او قیام نکند و ساکت بماند، خداوند او را با آن سلطان جائز محشور می کند، و چنانچه می بینیم، در این سخن و سخنان قبل و بعد آن، هیچ گاه سخنی از فتح و پیروزی نیامده است.
و در آخر نیز، به حّر و لشکرش فرمود : «اگر نمی خواهید مرا کمک کنید بگذارید به مدینه باز گردم.» که حّر نپذیرفت و قرار بر آن شد که به سمتی بروند که نه به کوفه برسند نه به مدینه و همچنان راه پیمودند تا رسیدند به سرزمین کربلا. در آنجا نامه ای از ابن زیاد به حّر رسید که : «هر جا هستی حسین را همان جا نگاه دار.» و چنین شد.
حضرت پرسید : این زمین چه نام دارد ؟» گفتند : «کربلا». فرمود : «بارهای ما را پیاده کنید، این همان جایی است که جّدم به من خبر داده است.»

پس از آنکه «عمر سعد» با لشکر بدان جا آمد، باز حضرت حسین علیه السلام به ایشان خطاب نمود و فرمود :
«شما به من نوشتید و از من خواستید که نزد شما بیایم. اکنون اگر مرا نمی خواهید بگذارید باز گردم به آنجایی که آمده ام یا آن که بروم به یکی از مرزهای بلاد اسلامی و با کّفار بجنگم.» گفتند : «باید با امیرالمؤمنین یزید بیعت کنی و تسلیم حکم ابن زیاد شوی.» حضرت در جوابشان فرمود : «لا وَاللهِ، لا اُعطِیهِِم بِیَدی إعطاءَ الذَّلیلِ وَ لا اَفِرُّ مِنهُم فِرارَ العَبیدِ» یعنی : «نه، به خدا سوگند، من دستم را به خواری به دست ایشان نمی دهم و چون بندگان از میدان نبرد با زورگویان نمی گریزم.»
آن حضرت در عاشورا نیز به اصحابش فرمود : «هرکه از شما می خواهد برود، برود.» تا نباشد کسی از ایشان از سر شرمساری یا بی خبری مانده باشد. و نیز در شب عاشورا، به دور خیمه گاه خندق کند و آتش در آن افروخت تا لشکر دشمن نتواند یکباره به ایشان یورش بَرَد و امام از سخن گفتن و اتمام حجت بر آنان باز مانَد.
در همان شب عاشورا چند تن از لشکر عمرسعد جدا شدند و به خیمه های حضرت سید الشهدا علیه السلام پیوستند. [86]

پاورقی :

 56 ـ بحار الانوار، 44 / 329
در اینجا ذکر نکتها ای ضرورت دارد و آن اینکه در فتوح ابن اعثم (5 / 34) و مقتل خوارزمی (1/188) ، پس از جمله ی «اَسیرُ بسیره جَدّی وَ اَبی»، دست تحریف، این جمله را اضافه کرده
«و سیره الخلفاء الراشدین المهدیینّ رضی الله عنهم» که نادرستی این سخن آشکار است ، چرا که اصطلاح «خلفاء راشدین» پس از عصر خلافت اموی پیدا شده و در هیچ متنی پیش از آن به کار نرفته است. از سوی دیگر معنای خلفای راشدین ، یعنی کسانی که پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله متوالیاً صاحب حکومت شدند که از جمله ی ایشان امام علی بن ابی طالب علیه السلام است. لذا عطف «راشیدین» به نام امام علی علیه السلام صحیح نیست و نشانگر آن است که این جمله از طریق محرّفان به کلام اباعبدالله علیه السلام اضافه شده است.

57 ـ مثیر الاحزان ، ص 14 15 ؛ اللهوف ، ص 9 – 10؛ فتوح ابن اعثم ؛ مقتل خوارزمی
58 ـ مثیر الاحزان، نجم الدین محمّدبن جعفربن ابی البقاء، ص 14 – 15؛ چاپ چاپخانه ی حیدریه ی نجف به سال 1369 ه ق؛ الهوف فی قتلی الطفوف، ص 9 – 10، چاپ مکتبه الاندلس بیروت ؛ فتوح ابن اعثم، 5 / 10؛ مقتل خوارزمی، 1 / 180 – 185
59 ـ مستدرک الصحیحین ، 3 / 176؛ تاریخ ابن عساکر، ح 631؛ مجمع الزّوائد؛ مقتل خوارزمی، 1/159؛ تاریخ ابن کثیر، 6 / 230؛ فصول المُهمّه ابن صبّاغ مالکی، ص 145. برای تفضیل بیشتر رک به: معالم المدرستین، سید مرتضی عسکری، 3 / 27 – 38 چ 2
60 ـ معجم الطبرانی، ح 57 ، ص 128؛ مجمع الزوائد، 9 / 191؛ انساب الاشراف بلاذری، ص 38؛ تاریخ الاسلام ذهبی، 3 / 11؛ سیرالنبلاء ذهبی، 3 / 195؛ کنز العمّال 16 / 279؛ کامل الزیاره ابن قولویه، ص 72 و برای تفصیل بیشتر، معالم المدرستین، 3 / 37 – 43، چ 2

61 ـ متن سخن ابن عباس چنین است: صدَقتَ اَبا عبدالله! قال النّبی صلی الله علیه وآله فی حیاتِه: «مالی و لیزید لا بارک اللهُ فی یزید و اِنّه یَقتُل وَلَدی و وَلَد ابنَتی الحسین، و الّذی نَفسیِ بِیَده لا یُقتَلُ وَلدی بینَ ظَهرانی قومٌ فلا یَمنَعونَه اِلا خالَفَ اللهُ بَینَ قلوبهم و السنهم! »ثم بکی ابُن عباس و بکی مَعَه الحسینُ ـ فتوح ابن اعثم، 5 / 26 . چ اوّل، بیروت، دار الکتب العلمیّه
62 ـ معجم الطبرانی، ح 51، ص 124؛ تاریخ ابن عساکر، ح 622 و تهذیب 4/325 به اختصار؛ ذخائر العقبی، ص 147؛ مجمع الزوائد، 9/189؛ طرح التثریب حافظ عراقی، 1 / 42؛ المواهب اللدنّیّه، 2 / 195؛ خصائص کبری سیوطی، 2 / 152؛ الصراط السویّ شیخانی مدنی، ص 93؛ جوهره الکمال فی الادعیه، ص 120؛ الرّیاص النضّره، 1 / 92 – 93
63 ـ ر . ک به : معالم المدرستین، سید مرتضی عسکری ، ج 3، باب انباء باستشهاد الحسین علیه السلام قبل وقوعه، ص 16 به بعد، چ 2
64 ـ فتوح ابن اعثم، 5 / 42 – 43؛ مثیر الاحزان، اللهوف ، 13
65 ـ تاریخ طبری، 6 / 223 ؛ معجم طبرانی کبیر ، ابو القاسم سلیمان بن احمد (ت : 360 ه)، ص 128 ح 61؛ تاریخ ابن عساکر ، ح 641؛ سیرالنّبلاء 3 / 195 و نیز رک به : معالم المدرستین، ج 3 ص 16
66 ـ طبقات ابن سعد ح 280؛ تاریخ ابن عساکر، ح 666
67 ـ برای مدارک این سخن رک . به : ص 79 پانوشت 2
68 ـ ارشاد مفید با ترجمه ی رسولی محلاتی، 2 / 81
69 ـ همان
70 ـ تاریخ طبری، 5 / 353؛ به تحقیق محّمد ابوالفضل ابراهیم، چ 2
71 ـ تاریخ ابن عساکر، ح 649
72 ـ تاریخ طبری، 6 / 211
73ـ اللهوف، ص 24 – 25؛ ارشاد مفید، 2 / 69؛ تاریخ طبری، 2 / 217 – 218؛ ابن اثیر، 4 / 17
74 ـ تاریخ طبری، 6 / 317؛ انساب الاشراف، ص 164
75 ـانساب الاشراف، 3 / 161؛ تاریخ طبری، 7 / 275؛ کامل ابن اثیر 3 / 276
76 ـ اللهوف با ترجمه ی سید احمد فهری زنجانی، ص 27
77 ـ نام این صحابی عُمیر بن هُمام است.
78 ـ سیره ی ابن هشام، 7 / 627، به تصحیح مصطفی السّقا، ابراهیم الابیاری، عبدالحفیظ الشلبی، چ 2، 1375 ق
79 ـ در آستان اهل البیت علیهم السلام (امام حسن و امام حسین علیهما السلام)، سیّد محسن امین، ترجمه ی حسن طارمی، ص 146
80 ـ مثیر الاحزان، ص 29؛ اللهوف با ترجمه ی سیّد احمد فهری زنجانی، ص61
81 ـ کامل الزیاره، ص 75 باب 75؛ اللهوف با ترجمه ی سید احمد فهری، ص 65 – 66؛ مثیر الاحزان، ص 27
82 ـ ارشاد مفید، ص 236؛ اعلام الوری، ص 218
83 ـ تهذیب شیخ طوسی، به تصحیح علی اکبر غفّاری، 5 / 481؛ تاریخ ابن کثیر، 8 / 166؛ ارشاد مفید، ص 201
84 ـ تاریخ طبری، 6 / 225؛ تاریخ ابن اثیر، 4 / 17؛ اخبار الطوال دینوری، ص 247؛ تاریخ ابن اثیر، 8 / 168
85 ـ ارشاد مفید با ترجمه ی رسولی محلاتی، ج 2، ص 77؛ معالم المدرستین، ج 3، ص 67
86 ـ مراجعه کنید: معالم المدرستین 3 / 94 – 157، ج2

گرد آورنده :re.ha.tnt


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







+ نوشته شده در   23 دی 1385برچسب:علّت قیام حضرت ابا عبدالله علیه السلام,ساعت 14:52  توسط reza hashemy 
کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ محفوظ مي باشد
طراحي شده توسط وب تولز

قالب وبلاگ

خدمات وبلاگ

بازي آنلاين

بازي

بازي آنلاين

بازي آنلاين

بازي آنلاين

بازي آنلاين

بازي آنلاين

اسکريپت

اسکريپت

دانلود

خدمات وبلاگ نويسان

ابزار وبلاگ نويسان

طراحي سايت

قالب وبلاگ

عکس

Star Photo

سئو

سوالات نهايي خرداد

دانلود

دانلود

دانلود

قالب وبلاگ

قالب وبلاگ

سورس گذر

خبر

دانلود قالب رايگان